-
پست - سوم
سهشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1389 11:20
نمی فهمم ! چرا آدم ها این قدر دوست دارند مثل هم باشند . این را نمی پذیرند که ما می توانیم گاهی کمی و فقط کمی شبیه هم باشیم و همین ! می خواهیم همه مان مثل هم باشیم . عرف بسازیم . پارادایم طرح کنیم . رفتار غالب جامعه !!! گزینه هایمان را محدود می کنیم و گزینه ی آزاد و دلخواه را هم در نظر نمی گیریم . ما محدود می شویم به...
-
پست دوم
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1389 13:38
در آینه ، به چشم هایم که نگاه می کنم ، چیزهای تازه ای پیدا می کنم که تا چند وقت پیش نبود . سازگاری هایی را بلد شده ام که نبوده اند . لطافت هایی را پیدا می کنم که گمشان کرده بودم . صبوری هایی را پیدا می کنم که قبلا کمتر از این بودند . حالا بیشتر شده اند . خوب تر که نگاه می کنم در چشم راستم خط خیلی باریک صورتی رنگی را...
-
پست خونه اول(برای سال ۸۸)
دوشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1389 19:38
خوشحالم سه بهار و باهم بودیم سه تایی خوش و خرم پس بنویسم تا یادمون نره ... هشتاد و هشت بر من سخت گذشت . خیلی سخت تر از آنچه که فکر می کردم . خیلی چیزها که بلد نبودم را یاد گرفتم . خیلی چیزها که فکر می کردم بلد هستم را واقعاً بلد شدم . خیلی پوست انداختم . خیلی درد کشیدم . چه بسیار گریستم . چه بسیار خم شدم اما نشکستم ....